داستانهای كوتاه عاشقانه سری اول
نوشته شده توسط : علی سجاد حسام

 اگر در خواب می دیدم غم روز جدایی را به دل هرگز نمی دادم خیال اشنایی را


یه دختر كوری تو این دنیای نامرد زندگی میكرد .این دختره یه دوست پسری داشت كه عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت اگه من چشمامو داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یكی پیدا شد كه به اون دختر چشماشو بده. وقتی كه دختره بینا شد دید كه دوست پسرش كوره. بهش گفت من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسره با ناراحتی رفت و یه لبخند تلخ بهش زد و گفت :مراقب چشمای من باش


نمیدانم زندگی چیست؟؟ اگر زندگی شکستن سکوت است سالهاست که من سکوت را شکسته ام۰ اگر زندگی خروش جویبار است سالهاست که من در چشمه ی جوشان زندگی جوشیده ام اما این نکته را فراموش نمی کنم که زندگی بی وفاست زندگی به من آموخت که چگونه اشک بریزم اما اشکانم به من نیاموخت که چگونه زندگی کنم

 

 پرسید : به خاطر کی زنده هستی؟ با اینکه دوست داشتم با تمام وجود داد بزنم به خاطر تو... گفتم به خاطر هیچ کس پرسید : پس به خاطر چی زنده هستی؟ با اینکه دلم می خواست داد بزنم به خاطر دل تو... گفتم بخاطر هیچ چیز پرسیدم : تو بخاطر چی زنده هستی؟ در حالیکه اشک توی چشماش جمع شده بود گفت:بخاطر کسی که بخاطر هیچ چیز زندست


همیشه به من می گفت زندگی وحشتناک است ولی یادش رفته بود که به من می گفت تو زندگی من هستی روزی از روزها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه خورشید در اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا بارانی بود و خورشیدی در اسمان معلوم نبود شبی از شبها از او پرسیدم به چه اندازه مرا دوست داری گفت به اندازه ستاره های اسمان نگاهی به اسمان انداختم دیدم که هوا ابری بود وستاره ای در اسمان نبود خواستم برای از دست دادنش قطره ای اشک بریزم ولی حیف تمام اشکهایم را برای بدست اوردنش از دست داده بودم

  

 هر وقت که دل کسی رو شکستی روی دیوار میخی بکوب تا به یادت باشه که دلشو شکستی هر وقت که دلشو بدست اوردی میخ را از روی دیوار در بیار اخه دلشو بدست اوردی اما چه فایده جای میخ که رو دیوار مونده


روزی تمام احساسات آدمی گرد هم جمع می شن و غایم موشک بازی میکنن دیوانگی چشممیذاره همه می رن غایم میشن تنبلی اون نزدیکا غایم میشه حسادت میره اون ور غایم میشه عشق می ره پشت یه گل رز دیوانگی همه رو پیدا می کنه به جز عشق حسادت عشق رو لو میده و به دیوانگی میگه که رفت پشت گل رز عشق نمیاد بیرون دیوانگی هرچی صدا می زنه عشق بیا بیرون دیوانگی هم یه خنجر ور میداره همینطور رز رو با خنجرش می زنه تا عشق پیدا بشه یک دفعه عشق میگه آخ چشمو کور کردی دیوانگی اشک می ریزه به دست و پای عشق بهش می گه من چشم تو رو کور کردم تو هر کاری بگی من انجام میدم عشق فقط یک چیز از اون می خواد بهش می گه با من هم درد شو از اون وقت به بعد دیوانگی هم درد عشق کور شد و بس

   

 

اگه قلبمو شکستی به فدای یک نگاهت این منم چون گل یاس نشستم سر راهت تو ببین غبار غم رو که نشسته بر نگاهم اگه من نمردم از عشق تو بدون که روسیاهم اگه عاشقی یه درده چه کسی این درد ندیده تو بگو کدام عاشق رنج دوری ندیده اگه عاشقی گناهه ما همه غرق گناهیم میون این همه آدم یه غریب و بی پناهیم تو ببین به جرمه عشقت پره پروازمو بستند تو ندیدی منه مغرور چه بی صدا شکستم


اگه یكی رو دیدی وقتی داری رد میشی بر می گرده ونگات می كنه بدون براش مهمی اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری میرفتی بر می گردو با عجله میاد به سمتت بدون براش عزیزی اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری می خندی بر می گردو نگات می كنه بدون واسش قشنگی اگه یكی رو دیدی كه وقتی داری گریه می كنی میاد با هات اشك می ریزه بدون دوستت داره

 

دروغ و خیانت رو هك كن__ از انسانیت كپی بگیر و سند توآ ل كن__ با صداقت و وفا و معرفت چت كن__ از زیباترین خاطره زندگی وب بگیر__تو پروفایل قلبت یه قلبه تیر خورده بذار و بگو عاشق عشق هستی__و عاشق عشق باشین_در مسنجر قلبت عشق رو اد كن __وبه احساسات زیبایی پی ام بده__غم رو دیلت كن__و واژه بدی رو رینیم كن__برای غرورت آف بزار و بگو بشینه آخه (دنیا دو روزه)

 

واسه شكستن یه دل فقط یه لحظه وقت می خواد.اما واسه اینكه از دلش در بیاریشاید هیچ وقت فرصت نداشته باشی... میشه مثل یه قطره اشك بعضی ها رو از چشمت بندازی ، ولی هیچ وقت نمی تونی جلوی اشك وبگیری كه با رفتن بعضی ها از چشمت جاری میشه

 

زندگی گل سرخی است كه گلبرگهایش خیالی و خارهایش واقعی است .
  

  
سادگی را دوست دارم چون با صداقت است هیچ دروغی درآن راه نداردمانندکودکی است که با چشمان معصوم اش به همه نگاه میکند وبا معصومیت اش هزاران حرف به دنیا میزند
 
 
  
زندگی کتابی است پرماجرا ، هیچگاه آنرا به خاطر یک ورقش دور مینداز
  
 
 
بخشندگی را از گل بیاموز، زیرا حتی ته كفشی كه لگدمالش می‌كند را هم خوش بو می‌كند
  
 
 
  
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت به انتظار آمدنش نشستم وقتی دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من اورا دوست داشتم وقتی اوتمام شد من اغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن




:: موضوعات مرتبط: داستان های کوتاه عاشقانه , ,
:: بازدید از این مطلب : 1343
|
امتیاز مطلب : 186
|
تعداد امتیازدهندگان : 53
|
مجموع امتیاز : 53
تاریخ انتشار : چهار شنبه 27 بهمن 1389 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
نادیا در تاریخ : 1392/11/13/7 - - گفته است :
خیلی خیییییییییییییییییییییییییییلی زیبا بود

@ };-

/weblog/file/img/m.jpg
کیمیا در تاریخ : 1392/11/13/7 - - گفته است :
غمگین و ناراحت کننده بود

ولی خییییییییییییلی جالب بود

/weblog/file/img/m.jpg
نگین جووووووووون در تاریخ : 1391/12/2/3 - - گفته است :
ااااا ببخشید اشتباهی سه بار اومد بای

/weblog/file/img/m.jpg
نگین جووووووووون در تاریخ : 1391/12/2/3 - - گفته است :
کم وبیش داستان هاش جالب بود

/weblog/file/img/m.jpg
نگین جووووووووون در تاریخ : 1391/12/2/3 - - گفته است :
کم وبیش داستان هاش جالب بود

/weblog/file/img/m.jpg
نگین جووووووووون در تاریخ : 1391/12/2/3 - - گفته است :
کم وبیش داستان هاش جالب بود

/weblog/file/img/m.jpg
بهار در تاریخ : 1390/11/17/1 - - گفته است :
سلام داستاناتون جالب بودن خوشم اومد

/commenting/avatars/avatar16.jpg
kosar در تاریخ : 1390/8/19/4 - - گفته است :
خوب ولی بی نتیجه بوددددددددددددددددددددد


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: